خونه خاله فرزانه
پسرم امروزوقت بستری داشتی که به علت سرماخوردگی نشدببریمت پریروزرفته بودم خونه فرزانه خانم همسایه 7ماه پیشمون ،چقدربهت خوش گذشت خیلی باهات بازی کردن فرانک دخترفرزانه خانم خیلی دوست داره همه عروسک های بچه گی اش را آورددادبه توکه بازی کنی ولی توخیلی عروسک دوست نداشتی ظرف های آشپزخونه رابیشتردوست داری فرزانه خانم آبکش های آشپزخونش راآورددادبهت 1ساعت بیشترباآنهابازی کردی وقتی بهت می گفتم تموم شد دستاتو بهم می مالیدیخاله هامی خندیدن باشنیدن آهنگ می رقصیدی کلمه های که خاله فرانک می گفت بامزه تکرارمی کردی بهت خیلی خوش می گذشت خیلی خوابت می آومدولی دوست نداشتی بخوابی
بعدازخستگی خوابت بردکه من ازخاله هاخداحافظی کردم بابایی اومده بود دنبالمون اومدیم خونه شیرین کاری هاتو به بابایی تعریف کردم چقدربوست کرد
پسرم دیشب اولین باررفتی روی میزعسلی نشستی دیگه راحت خودت ازتخت میای پایین ،نمی ترسی ارتفاع رامی فهمی فدات بشم که خیلی باهوشی.