برگ های ازسال 1402
پسرنازنینم ,خیلی وقته ازت عکسی نذاشتم اصلا فرصتی پیدا نمی کنم
ولی تواین فرصت می خوام عکسای 11سالگیتو اینجا ثبت کنم که روزی ببینی خودت لذت ببری
دخت عموت ماهرورا راخیلی دوست داری ولی چون خونشون شمال هست خیلی دیربه دیر همدیگرو می بینید
سگ که خیلی دوست داری ولی متاسفانه نمی تونیم برات بخریم توخونه اصلا منو بابات دوست نداریم نگه داریم
هروقت رژینا باسگش میاد خونمون کلی باهاش بازی می کنی
ولی خوب 2تا عروس هلندی داریم که خیلی پرنده دوست نداری وصداشون زیاد هست که اذیت میشی ولی چون بابات دوسشون داره نمی فروشه
این عکس داشتی می رفتی موسسه زبان شکوه گرفتم که دوست نداشتی
اصلا کلاس زبان رادوست نداشتی یکسال به اجباررفتی وچیزی هم یادنگرفتی
ازمهرماه 1402که مدارس شروع شد کلاس زبان هم دیگه نرفتی
ازعکس گرفتن های من عصبانی میشدی منم خوشم می اومد سربه سرت بزارم
امشب هم خونه عموامیراینا بودیم که کلی هنرنمایی می کردی پسرشیرینم